رهنورد آزادگي
روزگاري رفت و مردي برنخاست
زين خراب آباد گردي برنخاست
دشمنان را دشمني پيدا نشد
دوستان را همنبردي برنخاست
هر كه چون من گرمخويي پيشه كرد
از دلش جز آه سردي برنخاست
صد ندا داديم دشمن سر رسيد
از ميان جمع فردي برنخاست
درد از درمان گذشت و هيچ كس
از پي درمان دردي برنخاست
در ره آزادگي از جان حميد
چون مصدق رهنوردي برنخاست
حميد مصدق