پس صد تومان را بده
6190
ژانویه 25, 2012
دستهبندی نشده
16 بازدید
شخصى مى خواست ظريفى را دست بيندازد. به او گفت: اگر مطلبى
بگويى كه مورد تاييد من نباشد, صد تومان به تو مى دهم. و اگر نتوانى
بايد صد تومان بدهى. ظريف گفت: قبول. روزى غلام من فرار كرد و من
هر
چه گشتم نتوانستم او را بيابم. براى رفع تشنگى هنداونه اى خريدم. چون
آن را پاره كردم غلام خود را در ميان آن ديدم. شخص گفت: خوب اين كه
حرف راستى است! ظريف گفت: يكبار پشت اسب من زخمى شد, آن را
با تخمهاى سبزيجات معالجه كردم. از آن به بعد هر ساله مقدار زيادى
سبزى بر پشت اسبم مى روييد. مرد گفت: اين را هم قبول دارم. راست
گفتى. ظريف ديد كار دارد بيخ پيدا مى كند مكثى كرد و گفت: ميدانى,
پدر خدا بيامرز تو وقتى از دنيا رفت پنج هزار تومان به من بدهكار بود.
مرد با دستپاچگى گفت: دروغ مى گويى! ظريف گفت: پس صد تومان را بده!
با دوستانتان به اشتراک بگذارید