قالب وردپرس قالب وردپرس آموزش وردپرس قالب فروشگاهی وردپرس وردپرس
خانه / تبيان5/2/91

تبيان5/2/91

پاسخ سوال روزانه تبیان سه شنبه 5

ارديبهشت 91

اولين و بزرگترين وب سايت پاسخگو

به سوالات و مسابقات تبيان

جواب مسابقات روزانه ي

تبيان5/2/91

پاسخ به سوالات روزانه تبيان

پاسخ به سوالات روزانه

تبيان 5/2/91

شهید حسن غازی در چه سالی و کجا متولد و از چه

سالی مفقودالاثر شد؟

 

 

منبع
وي در سال 1338 در خانواده اي مذهبي در شهر شهيد پرور اصفهان متولد شد . تحصيلات ابتدايي را تا ديپلم با موفقيت كامل سپري كرد .
او بسان انسان تشنه بدنبال مايه حيات جاويد و در پي جستجوي حقايق روزگار خويش بود آغاز دوران دبيرستان را شروع فعاليتهاي سياسي خود قرار داد و با شروع انقلاب اسلامي به صورت چشمگير در جهت فرو پاشي رژيم طاغوت شاهنشاهي تلاش مي كرد و در اين راستا با پخش پيامها و اعلاميه ها و تصاوير حضرت امام خميني ( ره ) بارها جان خود را به خطر انداخت .همیشه همراهش بودم. فقط دو بار نگذاشت بروم دنبالش. یکی برای رفتن به جزایر مجنون و دیگری برای تست موشک. قرار شده بود موشک را توی خط تست کند که اگر عمل کرد تلفاتی هم از دشمن بگیرد. از وقتی رفتند تا دم غروب توی سنگر بودم. هر چه تماس می گرفتم که حسن برگشته؟ می گفتند نه! مجبور شدم خودم بروم قرارگاه. وارد سنگر شدم. یادم رفت سلام کنم. دور تا دور سنگر را نگاه کردم. حسن نبود. یکی شان گفت غازی یا شهید شده یا اسیر. یک چیزی جلوی نگاهم را گرفت. شاید اشک. دیگر نتوانستم حرف بزنم.یک کیلومتری با عراقی ها فاصله داشتیم. هنوز موشک را تست نکرده بودیم که دشمن خط را شکست و بچه های ما را دور زد. دو نفر بودیم. من یک آرپی جی برداشتم و غازی یک تیربار. نگاهی کردم به موتور سیکلتی که همراهمان بود. گفتم تو برو! نرفت. جای اصرار نبود. داشتم می گفتم: تو با تیربار سر اینها را گرم… که دیگه چیزی نفهمیدم توی بیمارستان شیراز که به هوش آمدم، فهمیدم غازی شهید شده.دعاها و نمازهایش همیشه آهسته بود. اما یک بار صدای دعایش را شنیدم: الهم ارزقنا شهاده فی سبیلک21- چند نفری آمده بودند در خانه. مدارک حسن را می خواستند. تازه شهید شده بود. با خودم گفتم مدارک یک بسیجی ساده به چه درد اینها می خورد؟ اولین باری بود که می رفتم سر کمد حسن. مدارک را زیر لباس هایش پیدا کردم. اولین برگه را نگاه کردم. فکر کرم اشتباه می کنم. دوباره نوشته ی روی برگه را خواندم. پای کمد وا رفتم. حسن فرمانده بود و ما نمی دانستیم.22- صبحش رفته بودم تشییع جنازه شهدا. از آن وقت سرم درد گرفته بود. نکند یک روز بچه ام را روی دستهای مردم ببینم؟ حسن داشت می رفت بیرون. گفتم اگر یک روز جنازه ی تو را بیاورند من… نگذاشت حرفم تمام شود. گفت: ناراحت نباشید همچین اتفاقی نمی افته. از خدا خواسته ام جنازه ام برنگردد.جنازه حسن را هیچ وقت ندیدم. قبرش را هم.23- غازی را می شناختی؟ جارو کش بود؟ نه! ظرف شور یا شاید هم مسئول تخلیه مهمات بود. دیده بودم توپ را هم جا به جا می کند. نمی دانم انگار سنگر هم می ساخت. ولی نه! یادم آمد. آره مثل این که فرمانده بود.24- بازیکنان تیم سپاهان که وارد زمین شدند، پارچه بزرگی دست شان بود: حسن جان شهادتت مبارک. فکر کردم، حیف که رفت، اگر مانده بود، حتما رفته بود تیم ملی. از فکر خودم خجالت کشیدم: خوش به حالش که رفت!!25- در اصفهان پدر و مادری هستند که از اسفند سال 1362 فرزندشان را ندیده اند. از او جز این چند صفحه و چند مصاحبه از مربیان و بازیکنان فوتبال هیچ نشان دیگری نمانده. آنها می دانند که فرزندشان از مال دنیا حتی قبر را هم از خود مضایقه کرد.روحش شاد و یادش گرامی

درباره ی 6190

مطلب پیشنهادی

دانلود آهنگ جدید شاد عاشقانه سینا درخشنده به نام حواس پرت 98

دانلود آهنگ جدید شاد عاشقانه سینا درخشنده به نام حواس پرت 98

دانلود آهنگ جدید شاد عاشقانه سینا درخشنده به نام حواس پرت 98 دانلود آهنگ جدید …

پاسخی بگذارید