مردى تازه وارد
6190
ژانویه 25, 2012
دستهبندی نشده
21 بازدید
مردى تازه وارد قصبه اى شده بود, از شدت گرما و عطش له له مى زد, چند بچه را در كوچه ديد كه با هم مشغول بازى هستند, به يكى از آنها گفت: آقا پسر, يك ليوان آب مى دهى كه من بخورم؟
پسرگفت: مى خواهى برايت دوغ بياورم.
مرد گفت: خيلى متشكرم, آقا پسر.
بچه به طرف خانه دويد و لحظه اى بعد يك كاسه بزرگ و پر از دوغ آورد, و به دست مرد خسته و تشنه داد, او همه دوغ را سر كشيد.
پسرك گفت: مى خواهيد باز برايتان بياورم؟
گفت: البته دلم مى خواهد ولى خيلى مزاحم مى شوم.
پسرك گفت: نه آقا مزاحمتى ندارد. اين دوغ به درد ما نمى خورد, براى اينكه توى آن يك موش افتاده بود.
مرد فوق العاده عصبانى و ناراحت شد و كاسه را به زمين زد, آنوقت پسرك فرياد كشيد: مامان ! اين آقا كاسه اى را كه در آن براى سگمان غذا مى ريختيم شكست!
با دوستانتان به اشتراک بگذارید